تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:4 | نویسنده : mahdieh

صبر کردن دردناک است
 
و فراموش کردن دردناک تر

 ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر كنی یا فراموش

http://upload.p30pedia.com/uploads/1285397685.jpg



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 19:2 | نویسنده : mahdieh

 

غلام رضا رحیمی (افشین)

The strength of a man

 

 

 

قدرت و صلابت یك مرد

 
The strength of a man isn't seen in the width of his shoulders
It is seen in the width of his arms that encircle you
قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست
بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه


The strength of a man isn't in the deep tone of his voice
It is in the gentle words he whispers
قدرت و صلابت یه مرد این نیست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه
بلکه در اینه که چه جملات ملایمی رو میتونه تو گوشات زمزمه کنه


The strength of a man isn't how many buddies he has
It is how good a buddy he is with his kids
قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چند تا رفیق داره
بلکه در این هست که چقدر با فرزندان خودش رفیق هست


The strength of a man isn't in how respected he is at work
It is in how respected he is at home
قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چه قدر در محیط کار قابل احترام هست
بلکه در این هست که چقدر در منزل مورد احترام هست


The strength of a man isn't in how hard he hits
It is in how tender he touches
قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چقدر دست بزن داره
بلکه به این هست که چه دست نوازشگری میتونه داشته باشه


The strength of a man isn't how many women he's Loved by
It is in can he be true to one woman
قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چند تا زن عاشقشن
بلکه به این هست تنها عشق واقعی یه زن باشه


The strength of a man isn't in the weight he can lift
It is in the burdens he can understand and overcome
قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چه وزنه سنگینی رو میتونه بلند کنه
بلکه بستگی به مسائل و مشکلاتی داره که از پس حل اونا بر بیاد
 


Beauty of a Woman
زیبایی یك زن

The beauty of a woman Is not in the clothes she wears... The figure she carries
Or the way she combs her hair
زیبایی یه زن به لباسهایی که پوشیده... ژستی که گرفته
و یا مدل مویی که واسه خودش ساخته نیست


The beauty of a woman must be seen from her eyes
Because that is the doorway to her heart, The place where love resides
زیبایی یه زن باید از چشماش دیده بشه
به خاطر این که چشماش دروازه ی قلبش هستند، جایی که منزلگه عشق میتونه باشه


The beauty of a woman Is not in a facial mole
But true beauty in a woman is reflected in her soul
زیبایی یه زن به خط و خال صورتش نیست
بلکه زیبایی واقعی یه زن انعکاس در روحش داره


It is the caring that she lovingly gives
The passion that she shows
The beauty of a woman
With passing years-only grows
محبت و توجهی که عاشقانه ابراز میکنه
هیجانی که در زمان دیدار از خودش بروز میده
زیبایی یک زن هست
چیزی که با گذشت سالیان متمادی افزایش پیدا میکنه



 

داستانی عاشقانه و پند آموز

 

 

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و

پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی

مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای

رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را

ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش

کرد.

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت

 

و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش

سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن

کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه

شود وحشت داشت.

 

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو

به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

 

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

 

شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"

 

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده

بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر

وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار

می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد.

مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت

دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش

به وی داد.

 

 

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می

کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می

کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم.

در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در

دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با

نبخشیدن دوچندان نکنید.

 

 

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات

بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

 

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین

خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم

که شما می پندارید حاد نیستند.



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:49 | نویسنده : mahdieh

پناه من خداست....

پناه بعضیا آسمونه ، پناه بعضیا جاده اس ، پناه بعضیا دریاس ، .....

دنیای بعضیا یه چشمه اس ، دلای بعضیا یه دریاس ،

یه دریا مهربونی ، یه دریا عشق ،....

ولی پناه این همه مهربونی کجاست؟

اصلا پناه یعنی چی؟

مگه همه پناه دارن؟

یعنی همه یه جایی رو دارن که وقت بی کسیا و دل تنگیاشون بهش پناه ببرن ؟.....

همه رو نمی دونم !....

یعنی ؛ آخه راجه به خیلیا خیلی چیزا رو نمی دونم !

ولی این و می دونم هرکسی دوست داره یه جای امن و آروم داشته باشه ،

و هرکسی این جای امن و آروم رو یه جور تعبیر می کنه ،....

من بهش میگم پناه ......

راستی پناه تو کجاست؟

خونه ی یه مهربون ؟

آغوش گرم یه آشنا ؟

صدای قلب یه دوست ؟

یا یه تپش پر از اضطراب ؟

شایدم آسمون یا ماه .....

شایدم فرشته ها ....

آخه می دونی اونا آسمونی ان ، دوست داشتنی ان ، مهربونن .....

قلباشون شفافه ،.... دنیاشون بلوریه ....

بلور دلاشون زیر نور ماه می درخشه ...

راستی پناه تو کجاست ؟

پناه تو این دنیاست ؟ یا آسمونش؟

شایدم جاده ها ....

آخه نمی دونی راه رفتن تو یه جاده ی شلوغ چقدر آرومه .....

اینکه اگه احساس کنی یه جایی تو این دنیا آرامش داره ،.....

حتی اگه اون پناه یه جای پر سر و صدا باشه ،

وقتی تو اون جایی و ازش آرامش می گیری ، آرومه .....

اگه دریا پناه کسی باشه ، حتی وقتی هم طوفانیه ،

هر موجش یه دنیا لذته ....

ولی تا حالا به یه پناه همیشگی فکر کردی ؟

تا حالا به این فکر کردی که هر جایی که میشه پناهت ،....

تا یه مدتی پناه مهربونی می مونه ....

و کم کم از آرامشی که کنارش داری ، کم میشه .....

تا حالا فکر کردی اوج آرامش کجاست ؟

چرا پناه تو اون اوج نباشه ؟

اگه اوج آرامش دنیا پناهت باشه ،

تا همیشه یکی هست که مهربونه ، .....

یکی هست که دوستت داره ، .....

یکی هست که او ج مهربونیاشو برا تو گذاشته ،.....

یکی که همیشه به فکرته .....

یکی که هیچوقت ازت خسته نمیشه ....

یکی که هیچوقت ازش خسته نمیشی ...

اون پناه یه مهربونه ....

یه مهربون با یه خونه گرم و آشنا ،

توی خونه اش یه دریا داره به وسعت دل همه عاشقا ....

آسمون خونه اش یه ماه مهربون داره ...

جاده نداره ، جون اینجا مقصده .

دیگه نیازی نیست راه بری و بازهم بری تا به یه پناه برسی ....

تو حیاط خونه اش یه نردبون داره که میرسه به آسمون ....

بالای اون نردبون یه آسمون ستاره اس ....

شاید اونجا ، همون بالاها .... یه اوجه ... اوج یه آرامش ....

می دونی ، آسمون عرش خداست....

و می دونی بهترین پناه کجاست ؟

خونه ی اون مهربون ..... آخه اون ، آسمونیه ....!

و آنوقت خوب می فهمی پناه دنیا کجاست؟

چرا که ؛ رسیدن به خدا یعنی اوج آرامش .

خدا این آغوش گرمت و از ما نگیرررررررررررررررر.....



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:42 | نویسنده : mahdieh

فراموشم نکن!

میگن کلاغ ها خبرچین اند ، پس چرا خبر دلتنگی منو به تو نمیدن ؟

دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر / چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویران را .

رادیات قلب من از عشق تو آمد به جوش ، گر نداری باورم بنگر به حال آمپرم !

همیشه هرجا که رفتم آخر جاده تو بودی / اون که با دلخستگی هایش دل به من داده تو

بودی .

چه فرقی می کند من عاشق تو باشم یا تو عاشق من ، چه فرقی می کند رنگین کمان از

کدام سمت آسمان آغاز می شود .

باید به عشق نیک اندیشه کنیم / شیرین و فرهاد بشیم ، عاشقی پیشه کنیم .

تقدیم به آنکه محبتش در خاطرم ، خاطرش در یادم و یادش در دلم زنده است .

چه دعایی کنمت بهتر از این ، که خدا پنجره ای رو به اطاقت باشد .

آنقدر عزیزی که وقتی در بهار قدم میزنی ، برگ درختان برای بوسیدن جای پایت انتظار پاییز را

می کشند .

شبی دنبال معنایی برای دوست می گشتم / تو بالاتر ز هر معنا و من بیهوده می گشتم



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:38 | نویسنده : mahdieh
 

لالا لایی لالالا لایی
  

مي دونم محاله با تو بودن و به تو رسيـدن

 مي دونم که خيلي, سخته ديگه خوابت و نديدن

 رفتنت مثل يه کابوس
 

زندگيم مثل يه خوابه

تو کوير آرزوهام تورو داشتن, يه سرابه

آه آه آه...

رفتني ميره يه روزي, من از اول مي دونستم

 کااش نمي شدم خرابت, کاش مي شد, کااش مي تونستم

 تو بدون, تا ته جاده, يه کسي چشاش به راهه
  
اوني که مثل يه پاييز, تک تنها بي پناهه

                                                                         آه آه آه



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:37 | نویسنده : mahdieh

زندگی چون کودکی تنهاست

زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک!
اشک سردی همچون مروارید
می دود در جام چشمانش،
می چکد بر خاک،
سادگی در چهره اش پیداست!
گاه یک لبخند
می دمد در آسمان گونه هایش گرم،
می شکوفد در بنا گوشش
غنچه آزرم.
گاه ابر تیره اندوه
بر جبینش میگشد دامن
سر فرو می اورد نا شاد،
چون نهاهی نرم و نازک تن
در گذار باد

 

زندگی زیباست:
ساده و مغموم،
چون غزالی در کنار چشمه ای،در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه
سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوته اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک،
زندگی زیباست



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:35 | نویسنده : mahdieh

متن تمام ترانه های آلبوم زیبای طرفدار

برای تو زندگی می کنم، به عشق تو زنده هستم، اگر نباشی دیگر

نیستم

 تویی که بودنت به من همه چیز می دهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو

می رود…

عشق تو، حضور تو، به من نفس می دهد هوای بودنت

این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم

نه به انتظار شکستم، نه منتظر کسی دیگر هستم

تو در قلبمی و تنها نیستی، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…

 

همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند می تپد ،

به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…

به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،

به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام

و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو

می میرم….

به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،

به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است

بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار

است

در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام

خسته نمی شود چشمهایم از این انتظار ، می مانم و می مانم از این

خزان تا پایان بهار

تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم،

تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم

نمی توان از تو گذشت، به خدا نمی توان چشم بر روی چشمهایت

بست ،

بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم….

نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمی مانم ، نمی

گویم همیشه بمان ،

 تا زمانی که هستی من نیز می مانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا

می گذارم ،

نمی گویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان

قلبمی…

قلبی که تنها تپش هایش برای تو است،

زنده ماندن من به شرط تپش های این قلب نیست، به عشق بودن تو



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:33 | نویسنده : mahdieh

زندگی حس عجیبی است خدا می داند

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،

گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛

گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛

مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛

رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛

فصل عشق تو، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان

است؛

بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛

تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،

هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛

اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛

اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛

بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛

باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی؛

دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،

اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛

دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،

به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد

ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛

به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم

و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:31 | نویسنده : mahdieh

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر

وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را

بگیر

خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام

در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در

انتظار طلوعی دوباره ام

همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه

هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….

عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست

قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید،

تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست

هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در

میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از

این زندان غم رها کند

دلم گرفته ….

خیلی دلم گرفته….

انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…

انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…

وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…

آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها

مانده ام

نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از

غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید

من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم

درد دل میکنم…

دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به

این ثانیه ها

میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ،

حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….

میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم

نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای

غم را میگیرم

 



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 18:1 | نویسنده : mahdieh

داستان کوتاه و عاشقانه ی خیانت

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت
اصلا نمی دونست عشق چیه عاشق به کی می گن
تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید
هرکی که می ومد بهش می گفت من یکی رو دوست دارم
بهش می گفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی
توی یه خیابون خلوت و تاریک
داشت واسه خودش راه میرفت که
یه دختری اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد
انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولی نتونست
مونده بود سر دو راهی
تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون
اینقدر رفت و رفت و رفت
تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر میکرد
بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود
تا اینکه باز دوباره دختره رو دید
دوباره دلش یه دفعه ریخت
ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد
دختره هیچی نمیگفت
تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا میشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد
پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت
پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود
ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب دیگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اینکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه
از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون
وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن
توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت
پسره هرکاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه
همینجوری چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمی فهمید که روز هاش چه جوری میگذره
اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد
اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد
یه چند وقتی گذشت
با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن
تا این که روز های بد رسید
روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه
به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد
دختره دیگه مثل قبل نبود
دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد
و کلی بهونه میاورد
دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دختره
دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه
و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش
دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره
دیگه اون دختر اولی قصه نبود
پسره نمیدونست که برا چی دختره عوض شده
یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره
یه سری زنگ زد به دختره
ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد
همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد
یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده
پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاغت بیاره
همونجا وسط خیابون زد زیر گریه
طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گریون اومد خونه
و رفت توی اتاقش و در رو بست
یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد
تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق
اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد
تا اینکه بعد از چند روز
توی یه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اینقدر خوشحال شده بود
فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون
دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن
و بهشون خوش میگذره
ولی فردا شد
پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلی حرف خوب زد
ولی دختره بهش گفت بس کن
میخوام یه چیزی بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پیش
یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست
یک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خیلی هم دوستش دارم
ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولی من اصلا تو رو دوست ندارم
این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم
پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت
من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی
تو رو خدا من رو ول کن
من کسی دیگه رو دوست دارم
این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید
و براش تکرار میشد
و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت
دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که
تو رفتی خارج از کشور
تا دیگه تو رو فراموش کنه
تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد
دختره هم گفت من باید برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن
و رفت
پسره همین طور داشت گریه میکرد
و دختره هم دور میشد
تا اینکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توی خونه همش داشت گریه میکرد
دو روز تموم همینجوری گریه میکرد
زندگیش توی قطره های اشکش خلاصه شده بود
تازه میفهمید که خودش یه روزی به یکی که داشت برای عشقش گریه میکرد
خندیده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گریه میکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هیچ وجه نمیتونه دختره رو فراموش کنه
کلی با خودش فکر کرد
تا اینکه یه شب دلش رو زد به دریا
و رفت سمت خونه دختره
میخواست همه چی رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نمیکرد میخواست به پای دختره بیافته
میخواست هرکاری بکنه تا عشقش رو ازش نگیرن
وقتی رسید جلوی خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولی نتونست
تا اینکه دل رو زد به دریا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پایین
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پایین
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولی دختره خوشحال نشد
وقتی پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصبانی شد و پسره رو زد
ولی پسره هیچ دفاعی از خودش نکرد
تا اینکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گریه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اینجا باشی میکشنت
پسره هم با گریه گفت من دوستش دارم
نمیتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همینطور گریه میکرد
تا اینکه مادر دختره زورکی پسره رو راهی کرد سمت خونشون
پسره با صورت خونی و چشم های گریون توی خیابون راه افتاد
و فقط گریه میکرد
اون شب رو پسره توی پارک و با چشم های گریون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشد
چون به خودش میگفت من یکی رو هنوز بیشتر از خودم دوست دارم و عاشقشم



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:57 | نویسنده : mahdieh

ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم

دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و

راحتم کردی….راه خودت را برو ، کاری به کار دلم نداشته باش

بیش از این مرا خسته نکن ، مرا بازیچه آن قلب نامهربانت نکن

دیگه طاقت ندارم ، صبرم تمام شده و دیگر نای اشک ریختن ندارم

ماندم و باور نکردی ، ماندی و در حقم بی محبتی کردی ، رفتی و شکستم

دوباره آمدی و من شکسته لحظه ای شکفتم ، دوباره پرپرم کردی ، ریشه ام را از جا کندی و

راحتم کردی….

نه خودت را میخواهم ، نه خاطره هایت را ، برو که عشقت را گذاشتم زیر پا

گرچه هنوز برای دلم عزیزی ، گرچه گهگاهی هوس بودنت را میکنم ، به سراغم نیا که دوباره 

دلم را نفرین میکنم
راه خودت را برو ، بی خیال من شو ، نه قلبم به درد تو میخورد نه احساسم ،اگر بازی را

شروع کنم دوباره میبازم

دیگر عشقت برایم رنگ و رویی ندارد ، آغوشت را باز نکن که جز هوس لذتی ندارد…

نه افسوس گذشته را میخورم ، نه حسرت آینده را ، دلم میسوزد که چرا قلبم را فدا کردم در این

راه

راهی که مال من و تو نبود ، اگر هم خودم خواستم ، جنس تو از عشق نبود ، اگر عاشقت شدم

اشتباه از قلب ساده ام بود…

بعد از اینهمه بی وفایی هایت ، دیگر به دنبال چه هستی ، با چه زبانی بگویم ، تو آن کسی که

من میخواهم نیستی ، نیستی که دلم را آرام کنی ، نیستی که در هوای سرد دلتنگی ها مرا گرم

کنی..

نه دیگر بودنت را نمیخواهم ، التماس نکن که دیگر نمیمانم!



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:55 | نویسنده : mahdieh

هنوز داغم نمیفهمم دوباره پشت پا خوردم

بهم میگفت دوسم داره، گذاشت و رفت و جا خوردم

مثل یه آدم گیجم، به یه نقطه شدم خیره

ازم دلخور نبود اما، چرا نگفت داره میره

چقدر ساکت برید از من، ندیدم که معطل شه

معمای عجیبی بود، چقدر خوبه اگه حل شه

نه اشکش رو در آوردم، نه از عشقم فراری بود

یعنی هر چی بهم میگفت، تمومش سر کاری بود

نمیدونم با کی رفته، شاید تنها سفر کرده

هنوز هیچ چیزی معلموم نیست، شاید دوباره برگرده

حالا موندم با تنهایی، شبا گریه و بیداری

فقط یک گوشه میشینم ندارم حس هیچ کاری

هنوز داغم نمیفهمم دوباره پشت پا خوردم

بهم میگفت دوسم داره، گذاشت و رفت و جا خوردم

مثل یه آدم گیجم، به یه نقطه شدم خیره

ازم دلخور نبود اما، چرا نگفت داره میره

چقدر ساکت برید از من، ندیدم که معطل شه

معمای عجیبی بود، چقدر خوبه اگه حل شه

نه اشکش رو در آوردم، نه از عشقم فراری بود

یعنی هر چی بهم میگفت، تمومش سر کاری بود



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:53 | نویسنده : mahdieh

چه بی صدا رفت

چه آرام و بی ریا رفت

او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.

روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .

خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در 

کنج دلم ماند.

او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در  کنارم نیست.

او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود.

او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی تمام نشده ، صدایش همیشه

برایم آشناست.

او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ، زیرا من نیمه ی دیگری از او

هستم.

ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده هستیم ، او نیست

، اما به عشق هم عاشق هستیم.

دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در طاغچه ی اتاق

گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها

بیرون نرفته.

آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر و سرنوشت بود

که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در

دلهاست.

او رفت ،

چه بی صدا رفت ،

چه آرام و بی ریا رفت…



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:52 | نویسنده : mahdieh

25561082840450029344 عکس های عاشقانه جدید 91

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:51 | نویسنده : mahdieh

قلبم را به بازی گرفتی و بعد رهایم کردی ، غرورم را شکستی ، اشکهایم را درآوردی، یک عالمه غم و غصه در دلم نشاندی ، مرا نا امید از زندگی کردی.
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
تو رهایم کردی اما هنوز هم یاد و خاطره هایت در قلبم مانده است ، به آْنها نیز بگو مرا رها کنند . خسته شدم از نوشتن کلام دروغین عشق.
خسته شدم از عشق نوشتن ! از نوشتن کلمه ای که در این زمانه وجود ندارد !
دیگر از من چه میخواهی ای عشق؟
فراموشم کن ، هم یاد و خاطره های با هم بودنمان و هم نام مرا.
نمی دانم چرا از عشق می نویسم ، از کلمه ای که بی هویت است.
اما آنچه دلم میگوید همین است : نفرین بر عشق.
دلم دیگر از عشق و عاشقی بیزار است و دیگر حوصله به غم نشستن و یا دلتنگی و درد دوری یا انتظار را ندارد.
میخواهم تنهای تنها باشم و با رویاهای تنهایی ام زندگی کنم.
نه غمی در دل داشته باشم و نه دردی ! نه از فرداهای بی عشق بودن هراسان باشم و نه ثانیه های پر ارزش زندگی را با یاد و خاطره های عشق به هدر دهم.
میخواهم تنهای تنها باشم ، آنقدر تنها باشم که دیگر تنهاتر از من کسی نباشد.
به جای اینکه  به ساعت بنگرم تا لحظه دیدار  با عشق فرا رسد ، در گوشه ای مینشینم و به آسمان آبی و لحظه غروب و طلوع خورشید می نگرم.
تنهایی با اینکه پر از درد است ، اما درد عاشقی پر درد تر از درد تنهاییست.



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:49 | نویسنده : mahdieh

» عکس های اشک و جدایی

یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!
او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند،
می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند.
 به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام
سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او
بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد.
بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست.
او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود و
مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند.
به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه ها
و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته از
زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.
می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربه
زندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم.
بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و  ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را  از باران عشقت سیراب کن.
یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید.
می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم.
می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد.
می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم..
آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام… آری از عشق تو مرده ام.
پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم  در نبود تو خالی است برگرد.



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:46 | نویسنده : mahdieh

یادداشت های سوخته ام را

به همراه تمام ناگفته هایم…

در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…

سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…

مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…

اما حیف..

بعد مرگ تو فهمیدم…تقصیر تو نبود

گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…

در بطری باز مانده بود…



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:44 | نویسنده : mahdieh

وقتی مرا بغــــــــل میکنی

چنان جاذبه ی آغوشـــــت

به جاذبه زمین غلبـــــه میکند

که روحم به پــــرواز در می آید…



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:44 | نویسنده : mahdieh

آدمــها کنــارت هستند . . . تا کـــی؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . . . کدام روز ؟ وقتی کســی جایت آمد !
دوستــت دارند . . . تا چه موقع ؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه ! نه . . . ! فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود. . . و این است بازی باهــم بودن . . .



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:43 | نویسنده : mahdieh

❤گفتم:میری؟
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده .



تاريخ : شنبه 14 / 6 / 1391برچسب:, | 17:39 | نویسنده : mahdieh

0930Do Rahi متن عاشقانه مرگ بر دوراهی ها

هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم

که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی

ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …

با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …

مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است

آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد

تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …

ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند

لعنت بر دوراهی ها …



تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 20:51 | نویسنده : mahdieh

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید


      بعدا نوشت :

این پست فقط جهت شوخی بود

به خودتون نگیرین عزیزانم


 تقدیم همتون:

كوروش كبیر: ایرانی هرگز زانو نخواهد زد،

 حتی اگر آسمانش كوتاه تر از قدش باشد.


تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 20:49 | نویسنده : mahdieh



تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 20:47 | نویسنده : mahdieh



تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 20:27 | نویسنده : mahdieh

 

مکالمه ای بین من و مادرم:
 -مامان
 - جونم
 - داشتم ماست می خوردم
 - نوش جونت پسرم
 - ریخت رو فرش
.
.
.


 
- کوفتو بخوری نکبت؛ خاک تو سرت....
 
 
 
 
 
 
 چند وقت پیش با بابام دعوام شد، دستشو برد بالا که
 بزنه تو صورتم...!
 منم یهو رفتم تو فاز هندی گفتم:
 بزن بابا..!
 بزن !
 بزن بذار بفهمم که پدر بالا سرمه...!
 بزن که بفهمم هنوز بی صاحاب نشدم...!
 بزن بابا!
 ودر نهایت ناباوری بابام زد تو گوشم
 
 
 
 
 
 
 زنگ زدم پشتیبانی میگم: چرا سرعت اینترنتم کم شده؟
 میگه: چون کندی سرعت دارین!
 گفتم اجرت با سید الشهدا خیالم راحت شد، یه خانواده از نگرانی در اوردی ! پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودم!
 
 
 
 
 
یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم 2دقیقه دیگه میام!
 بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو.....
 من که حلالشون نمی کنم!!!!!
 
 
 
 
 
 دست مخترع کولر درد نکنه چون:
 اگه به ما بود الان
 یا میگفتیم مشیتِ خدا در اینه که هوا گرم باشه و حتما یه حکمتی
 هست،باید تحمل کرد و نباید تو کارِ خدا دخالت کرد!!
 یا اینکه یه دعا ساخته بودیم و میگفتیم باید
 روزی 70 بار از روش خوند تا خنک شد...!
 اگرم میخوندیم و خنک نمیشدیم،میگفتن با اخلاص نخوندیو
 فقط بنده های واقعی و با تقوا خنک میشن ...
 
 
 
 
 
 سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ....
 
 
 
 
 
 یادش به خیر زمانی كه راهنمایی بودیم یه دبیر داشتیم هر موقع از دست ما عصبانی میشد میگفت: گوساله ها خجالت بكشید من جای پدرتون هستم!
 
 
 
 
 بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه : ” به خاطر خودت میگم “
 
 
 
 
 
 
 دقت کردین وقتی با ماشین هستیم
 احساس میکنیم گم شدیم اول ضبط ماشین رو کم میکنیم!!!
 
 
 
 
 دیشب پشت چراغ قرمز یه دختره خشگل و ناز توی یه سانتافه بود ...
 براش دست تکون دادم ، اونم همینکارو کرد و بوسم برام پرت کرد !
 خلاصه عشق وصفا و صمیمیت .. خیلی خوشگل داشت پا میداد
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 .
 فقط تنها ایرادی که داشت این بود که سنش حدودِ 4 یا 5 سال بود
 
 
 
www.photoraf.mihanblog.com/
 
 
 همیشه یه احمقی پیدا میشه که ماشینشو جلوی پارکینگ خونه ت پارک کنه .. حتی اگه خونه نداشته باشی !!!
 
 
 
 
 
 رفتم دنبالِ خواهرم از دانشگاه بیارمش
 برگشتنه گشت بهمون گیر داده ، میگه خانوم كى باشن؟
 منم با حالت عصبانى میگم خواهرمه! مشكلى هست؟
 بعد یهو خواهرم میگه :
 جناب سروان دروغ میگه !!!
 دوست دخترشم ؟؟؟؟
 میگم دروغ میگه به خدا جناب سروان ؟
 یارو هم مدارك ماشینُ گرفت گفت بیا كلانترى معلوم میشه!!
 به خواهرم میگم مرض دارى مگه!!!!
 میگه بریم كلانترى بعد بابا اینا بیان دنبالمون مامورِ ضایع بشه یه ذره بخندیم؟؟؟
 


 



تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 17:52 | نویسنده : mahdieh
 
واقعیت زندگی


تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 17:51 | نویسنده : mahdieh



تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 17:50 | نویسنده : mahdieh

عیب نداره ...
عیب نداره که " تنهایی "...
عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...
عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی ...
عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...

 عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...
عیب نداره زیره بارون بدون
، باید " تنها " خیس شی ...
عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...
 عیب نداره گلم ، " خدا بزرگه " اونم تنهاست ، بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو میشنوه و دلش برات برات تنگ میشه !
حرفاتو به اون بزن ، زیره بارون باهاش قدم بزن ، به درد و دلت گوش میده !!
 
انصـاف نیـست ؛ کـه دنیـا آنقـدر کوچـک باشـد ، که آدم هـای تـکراری را روزی صـد بـار ببینـیم .... و آنـقدربـزرگ بـاشـد ؛ که نتوانیم آن کسی را که میخـواهیـم حتـی یـک بـار ببینیـم ... !!!
 
دوای این بیخوابی ها ... تویی که الان خوابی!!!


تاريخ : شنبه 20 / 4 / 1391برچسب:, | 17:39 | نویسنده : mahdieh

                                                   | فقط +18 |


                                  برای دیدن عکس به ادامه مطلب بروید

 



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

پیچک