تو یک اخم به چهره ندیده بودی، چه برسد به سیلی!
خیمه ها را آتش زدند، هاج و واج نمان ، این ها شبیه بابای تو نیستند، فرار کن
وقتی تو را زدند، بابا را صدا نزن، عمه جگرش آتش می گیرد ازین همه تنهایی ات.
کاش می شد عرفه ات را در یک پست نوشت
ما هر سال عرفه مان را به دعای تو اقتدا می کنیم اما
کاش می شد همراه تمام اشک های تو بارید
کاش می شد با تو هجرت کرد
کاش می شد همراه تمام قدم های تو، راه رفت
کاش می شد مثل تو حاجی شویم
مثل تو قربانی دهیم
کاش می شد...
***
می خواهم روزی تمام تو را بنویسم
اما
چه کنم
وقتی
در تمام پست های تمام وبلاگ ها هم نمی گنجی ح س ی ن؟
دل خیلی ها وسعت می گیرد ، بی نهایت می شود
به بهانه ی غم بی نهایت تو
***
محرم که می رود
دل بعضی ها عظیم می ماند
و آنکه در آسمانها و زمین نمی گنجد
مهمان دل مومنانه ی انها می ماند
***
محرم فرصت پرواز است
فرصت اوج گرفتن
وسعت گرفتن دل
جایگاه خدا شدنش
تو با کربلایت
بر تمام قلبهای مومن
نماز بارانی خواندی
که شنیدن نامت حتی
خشک ترین چشم ها
نصیبی از باران رحمت می دهد
و کویری ترین دلها را
لطافت عطا می کند
ح س ی ن
عجیب است اما غریب نیست که عده ای سنگ امام زمان غائب1 را بر سینه می زنند اما پای اطاعت که پیش آید فرمان او را مبنی بر رجوع به فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت اهمیتی نمی دهند ...
عجیب است اما غریب نیست؛ تاریخ از این فریب ها زیاد به خود دیده است که قلوبهم معک و سیوفهم علیک
عجیب است اما غریب نیست این غربت...
و کل ارض کربلا
و کل یوم عاشورا
حدیث نوشت: قال َحُسَيْنِ بن علىّ(عليه السلام): النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا، وَ الدّينُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّيّانُونَ.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب، بازيچه زبانشان گرديده است و براى إمرار معاش خود، دين را محور قرار داده اند ـ و سنگ اسلام را به سينه مى زنند ـ .
پس اگر بلائى (همانند خطر ـ مقام و رياست، جان، مال، فرزند و موقعيّت، ... ـ )انسان را تهديد كند، خواهى ديد كه دين داران واقعى كمياب خواهند شد.
محجّة البيضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2.
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام
ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام
بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
با اشك هاش دفتر خود را نمور كرد در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد
ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد
احساس كرد از همه عالم جدا شده ست
در بيت هاش مجلس ماتم به پا شده ست
در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت وقتي كه ميزو دفتر و خودكار دم گرفت
وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت
باز اين چه شورش است كه در جان "واژه" هاست
شاعر شكست خورده ي طوفان "واژه" هاست
بي اختيار شد قلمش را رها گذاشت دستي ز غيب قافيه را كربلا گذاشت
يك بيت بعد واژه لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس كرد پا به پاش جهان گريه مي كند
دارد غروب فرشچيان گريه مي كند
با اين زبان چگونه بگويم چه ها كشيد بر روي خاك وخون بدني را رها كشيد
او را چنان فناي خدا، بي ريا كشيد حتي براش جاي كفن؛ بوريا كشيد
در خون كشيد قافيه ها را، حروف را
از بس كه گريه كرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه كم آورد و رنگ باخت بالا گرفت كار و سپس آسمان گداخت
اين بند را جداي همه روي نيزه ساخت خورشيد سر بريده غروبي نمي شناخت
بر اوج نيزه گرم طلوعي دوباره بود
او كهكشان روشن هفده ستاره بود
خون جاي واژه بر لبش آورد و بعد از آن... پيشانيش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را ميان معركه حس كرد و بعد از آن... شاعر بريد و تاب نياورد و بعد از آن...
در خلسه اي عميق خودش بود و هيچ كس
شاعر كنار دفترش افتاد از نفس
ای حسین فاطمه این کینه هامان را ببین
قلب مجروح درون سینه هامان را ببین
یازده خورشید را کشتند و داغ تو فزون
تکه تکه زین ستم آیینه هامان را ببین
گرچه شد خورشید ما در پرده ی غیبت ولی
می رسد نورش ز ماه حضرت سید علی*
باز هم هر روز عاشورا و هر جا کربلا**
باز هم فتنه، اگرچه هست حجت ها جلی
ترس ما
.: Weblog Themes By Pichak :.