لبخند...
تاريخ : سه شنبه 18 / 4 / 1391برچسب:, | 21:35 | نویسنده : mahdieh

دو تا خانوم داشتن با خاطرات لاغریشون واسه هم افه میومدن. اولی می گه من اونقدر لاغر بودم که وقتی می رفتم حموم مامانم با یه چیزی روی چاه رو می پوشوند تا من توی چاه نیفتم. دومی می گه این که چیزی نیست، من یه بار یه آلبالو رو با هسته قورت دادم، همه ی فامیلامون می گفتن اوا زری خانوم چند ماهه حامله ای؟!

زنگ بزن ۱۱۰، بگو یکی با چاقو واستاده میخواد به من تجاوز کنه، میگه: جرمی اتفاق نیفتاده هنوز، هر وقت کرد، بیا شکایت کن! ولی زنگ بزن بگو: اینجا یه دختر بلونده و خیلی شاسی بلنده و فک کنم مال هلنده و موهاشم از دو طرف بیرونه و مانتوشم خیلی کوتاهه، ۶ تا الگانس و ۸ تا سمند و ۱۷ تا موتور و یه هلیکوپتر پلیس می‌ریزن کل منطقه رو محاصره می کنن!


هنوزم که هنوزه ، هستند کسایی که وقتی میخوای بری بیرون میپرسن: کجا؟
و بلافاصله بعد از شنیدن جواب " میرم بیرون " از جانب شما قانع شده و به آرامش خاصی میرسند !

دو سر ورقه رو با احتیاط گرفتم و دادم به مراقب، گفتم: مراقب باش نریزه! اون هم با احتیاط گرفت و پرسید: مگه توش چیه؟

گفتم: ریـدم!


+ آقای دل بوسکه مهمترین عامل قهرمانی شما چی بود؟
- مدرسان شریف

+آقای اینیستا مهمترین انگیزه شما برای درخشش در این بازی ها چی بود؟
- ماهان

+ آقای فابرگاس مهمترین مشوق شما در این رقابت ها کی بود؟
- به نام خدا من سسک فابرگاس هستم از اول دبیرستان عضو کانون بودم


 

عـــآشق شده!!   



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پیچک