تاريخ : یک شنبه 19 / 10 / 1390برچسب:عاشقانه, | 10:21 | نویسنده : mahdieh

نشسته بودم رو نیمکت پارک،کلاغ ها رو می شمردم تا بیاد.سنگ می انداختم بهشان.می پریدند،دورتر می نشستند.کمی بعد دوباره بر می گشتند،جلوم رژه می رفتند.ساعت از وقت قرار گذشت.نیامد.نگران،کلافه،عصبی شدم.شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده داشت می پژمرد.طاقتم طاق شد.از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سر کلاغ ها. گل را هم انداختم زمین،پاسارش کردم. گند زدم بهش. گل برگ هاش کنده،پخش،لهیده شد.بعد،یقه ی پالتوم را دادم بالا،دست هام را کردم تو جیب هاش،راهم را کشیدم رفتم.نرسیده به در پارک،صداش از پشت سر آمد.صدای تند قدم هاش و صدای نفس نفس هاش هم می آمد.برنگشتم به رووش.حتی برای دعوا،مرافعه،قهر. از در خارج شدم.خیابان را به دو گذشتم.هنوز داشت پشتم می آمد. صدا پاشنه ی چکمه هاش رو می شنیدم.می دوید و صدام می کرد.آن طرف خیابان،ایستادم جلو ماشین.هنوز پشتم بهش بود.کلید انداختم در را باز کنم،بشینم،بروم.برای همیشه.باز کرده نکرده،صدای بووق و ترمز شدید و فریاد ناله ای کوتاه ریخت تو گوش هام و تو جانم. تندی برگشتم.دیدمش.پخش خیابان شده بود.به روو افتاده بود جلو ماشینی که بش زده بود و رانندش هم داشت تو سر خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت،پکیده بود و خون،راه کشیده بود می رفت سمت جووی کنار خیابان. ترس خورده و هول دویدم طرفش.بالا سرش ایستادم.مبهوت،گیج،منگ. هاج و واج نگاش کردم. توو دست چپش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچ،محکم چسبیده بودش.نگام رفت رو آستین مانتوش که بالا شده،ساعتش پیدا بود.۴:۰۵.نگام برگشت سمت ساعت خودم. دیدم ساعت من ۴:۴۵ رو نشون میداد!!! گیج درب و داغون نگاه به ساعت راننده ی بخت برگشته کردم،عدل ۴:۰۵ دقیقه بود!!!!!!!!!!

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







پیچک